پایگاه تخصصی نجوا
هیچ بى نیازى مانند عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ میراثى همچون ادب و هیچ پشتیبانى مانند مشورت نیست. امام علی(ع)
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : مهدی       

ظهورکن که بگیرد طلوع معنایی

دمی بدم که تجلی کند مسیحایی

به چشم منتظرم لحظه ای بیاوببین

نشسته چشم کویری به راه دریایی

به لطف دست توخالی نمیشود دستم

چقدربنده نوازی!چه قدرآقایی

چراشبیه به یوسف؟تویوسفی وخودت

عزیزعالم وعشق دوصد زلیخایی

بیاکه شعر دگرخسته شد زدست قلم

چه قدرواژه ی جمعه،غروب،تنهایی....

اگربه خواب می آیی به دیدنم،ای کاش

تمام عمر شود مثل خواب،رویایی

به عزت وشرف لااله الاالله...

تمام شدهمه رفتند حال می آیی؟

                                                علی لواسانی

 



ادامه مطلب ...


شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:44 ::  نويسنده : مهدی       

سه پند لقمان به پسرش


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .


 



شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:43 ::  نويسنده : مهدی       


خريد شوهر 
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”

پس به طبقه ی بالایی رفتند…

در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند.”

دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”
طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند. دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند”
آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

آنجا نوشته بود: “این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”


 



شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:41 ::  نويسنده : مهدی       

شاگرد زيرك و استاد! 
 
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !


 



ادامه مطلب ...


شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : مهدی       

دوران حكومت 800 ساله مسلمانان بر جنوب اروپا (اسپانيا و پرتقال) دوران درخشان و روشني است كه البته عاقبتي بسيار تلخ و دردناك دارد.در زمان حضور مسلمين در اندلس، سطح رفاه زندگي ، رشد تمدن در بالاترين سطح خود بود. اما چه شد كه اين تمدن عظيم و افتخار آفرين فروپاشيد . داستان اين فروپاشي عبرت آموز است  
جوان مرد يا شواليه عرب كه براي جنگ به ميدان مسابقه مي رفت، بر روي بازوهاي خود علامتي مانند شكل قلب با تيري كه آن را سوراخ كرده يا حرف اول اسم محبوبه خود را داغ مي كرد و يا خال كوبي مي نمود. اين سپاهيان علناٌ درحضور محبوبه هاي خود براي جايزه شجاعت و دلاوري با يكديگر مبارزه مي كردند و اغلب با... 
5 رجب سال 92 هجري مصادف با 712 ميلادي است. جنوب اروپا شاهد ورود دلاوران مسلمان به شبه جزيره ايبري (Iberia) است. اندلس مسيحي در مقابل سپاه سردار طارق بن عزيز تسليم مي شود.[1] 

* * * * 
مسلمانان حدود 800 سال دراسپانيا، قدرت را در دست داشتند و اسپانيا در اين مدت، مهد علم و تمدن شده بود.[2] 

* * * * 

اينك 800 سال از ورود سپاه 12 هزار نفري مسلمين مي گذرد. سال 897 هجري قمري است. ابوعبدا... محمد آخرين حاكم قرناطه، مهم ترين و زيبا ترين بخش اندلس، كليد شهر را تسليم فرديناند، سردار مسيحي مي كند و خود با چشماني گريان مي گريزد. 
اين بار اين اندلس اسلامي است كه تسليم سپاهيان مسيحي مي شود. 

* * * * 

دوران حكومت 800 ساله مسلمانان بر جنوب اروپا (اسپانيا و پرتقال) دوران درخشان و روشني است كه البته عاقبتي بسيار تلخ و دردناك دارد. 
پس از حضور مسلمين در اندلس، آزادي ديني، علم اندوزي و تحصيل دانش، سطح رفاه و زندگي ، رشد تمدن و ... در بالاترين سطح خود بود. 
آن زمان كه ماريا راهبه مسيحي در نامه اي به اسقف طليطله اين گونه مي نويسد: تا 60 سالگي جز انگشتانم كه مكرر به آب مقدس رسيده، بدنم با آب آشنايي نداشته و شست وشو نشده است. در همان زمان در شهر قرطبه به تنهايي 900 حمام عمومي وجود داشت كه اغلب با سنگ مرمر ساخته شده بود و اين نشان دهنده ميزان پيشرفت و رفاه مسلمانان بود.[3] 
فيليپ ك.حتي در "تاريخ عرب " مي نويسد: در اين دوران، قرطبه، پايتخت اندلس، بزرگترين مركز فرهنگي اروپا و با قسطنطنيه و بغداد سه مركز فرهنگي جهان به شمار مي رفتند. قرطبه 113000 خانه، 21 محله ي بيرون شهر، 70 كتابخانه و تعداد زيادي كتابفروشي و مسجد داشت. در شهر فرسنگها راه، سنگ فرش بود كه از خانه هاي دو طرف روشني مي گرفت. در صورتي كه لندن و پاريس، حتي هفت قرن پس از آن تاريخ، چنين وضعي نداشت. قرن ها بعد اگر كسي جرات مي كرد و در يك روز باراني پاريس، از آستانه ي خانه بيرون مي رفت، تا قوزك به گل فرو مي رفت. موقعي كه دانشگاه آكسفورد نظر مي داد كه استحمام يك رسم بت پرستي است!! نسل هاي متوالي از دانشوران قرطبه از استحمام در حمام هاي مجلل بهره ور شده بودند.[4] 
گسترش، پيشرفت و توسعه ي علوم در شاخه هاي مختلف بسيار چشم گير بود، به نحوي كه همگان پيشرفت اروپا را مديون توسعه علم در اندلس مي دانند. "لاين پل‏ " مستشرق انگليسى مى‏نويسد: اسپانيا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن، اروپا را نورانى ساخته بود.[5] 
اين پيشرفت هاي علمي آن چنان بود كه هر بيننده اي را به تعجب و البته تحسين وا مي داشت. به عنوان مثال، پزشكان مسلمان در اندلس اسلامي به درجه اي از تخصص رسيده بودند كه جراحى‏هاى دقيق چشم همچون آب مرواريد، قرنيه و ... را انجام مى‏دادند.[6] 

* * * * 
و اما چه اتفاقي افتاد كه اندلس زيبا، اين حسرت هميشگي مسلمانان، از كف رفت و به دست صلبيون فتح شد. 
با حضور فرديناند در اندلس، پذيرش مسيحيت براي همگان اجباري و آموزش و صحبت به زبان عربي ممنوع شد و هر كه از اين امر سرباز مي زد به تبغ جلاد سپرده مي شد. 
كشتارها آغاز شد. صليبي ها حتي به مسلماناني كه با تغيير دين، مسيحي شده بودند نيز رحم نكرده و با عنوان عرب هاي خائن آنها را كشتند. در يك روز 3000 نفر از آنان زنده زنده سوزانده شدند. 
مساجد، دانشگاهها و نمادهاي والاي تمدن، به بهانه حذف نمادهاي اسلامي ويران شدند و اين ها همه در حالي بود كه در هنگام حضور مسلمين در اندلس نه تنها آزادي اديان وجود داشت، بلكه بسياري از مناصب دولتي در اختيار مسيحيان بود . 

به راستي بر آندلس چه رفت ؟! 
گوستاو لوبون در اين زمينه مي نويسد : دشمنان با انتشار فساد و رواج مشروبات الكلي و بي بند باري و بالاخره در اثر اختلافات بين زمامداران حكومت، بر مسلمانان چيره شدند و مسلمانان را به زور، وادار به قبول دين مسيح كردند.[7] 
لوبون دو دليل اختلافات دروني و رواج فساد را عامل سقوط اندلس مي داند .پيرامون عامل اول اشاره به اين موضوع خالي از وجه نيست كه حكومت هاي كوچك محلي مسلمانان در پي درگيري هاي به وجود آمده ميان بومي هاي اندلس و شامي ها و عرب هاي مقيم اندلس براي غلبه بر ديگري، دست ياري و نياز به سوي حكومت هاي مسيحي دراز كردند. اختلافات و جنگ هاي داخلي در طول ساليان دراز سبب ضعف قواي مسلمين شده بود. 
و اما عامل دوم :رواج فساد و فحشا 
وقف تاكستان هاي بزرگ و متعدد و توزيع مشروبات حاصل از آنها به شكل رايگان در بين جوانان مسلمان و تاسيس تفريح گاه هاي متنوع از سوي صاحبان كليسا كه خدمه و كاركنان آن همگي زيبارويان مسيحي بودند و ... ، همگي عواملي اند كه موجب ضعف اراده در ميان جوانان مسلمان شد. دليران مسلمان كه به هنگام فتح اندلس با چنان ايماني مي جنگيدند كه نوشته اند،كشتي هاي خود را به آتش كشيدند تا ديگر راه باز گشتي نداشته باشند،[8] اينك در آغوش دختران زيباروي مسيحي به ضعف نشسته اند. 
حال و روز جوانان و دليران مسلمان از زبان امير علي تاريخ نويس مسلمان، خواندني و البته افسوس خوردني است: 
" جوان مرد يا شواليه عرب كه براي جنگ به ميدان مسابقه مي رفت، بر روي بازوهاي خود علامتي مانند شكل قلب با تيري كه آن را سوراخ كرده يا حرف اول اسم محبوبه خود را داغ مي كرد و يا خال كوبي مي نمود. اين سپاهيان علناٌ درحضور محبوبه هاي خود براي جايزه شجاعت و دلاوري با يكديگر مبارزه مي كردند و اغلب با محبوبه هاي شان مي رقصيدند.[9] " 
همچنين دقت در عوامل ديگري همچون آزادي بيش از حد مسيحيان براي تبليغ و ترويج ،رشد و گسترش روحيه تساهل و تسامح، تقدس زدايي گسترده از ارزش هاي اسلامي از راه عادي جلوه دادن توهين به مقدسات مسلمين همچون توهين به مقام والاي پيامبر اسلام (ص)، دگرديسي ارزش هاي ديني و معنوي، اشرافي گري زمامداران و ... مي تواند در ارائه تحليلي روشن، پيرامون دليل از دست دادن اين بخش از سرزمين هاي اسلامي، سودمند و مثمر ثمر باشد . 
دشمن براي شكست مسلمين در اندلس، به جاي قهرمانان و شواليه هاي و جنگ جويان غول پيكر، دختر كان ظريف اندام خود را به آوردگاه مسلمين روانه كرد و به جاي تيرهاي آتشين و كشنده با غمزده چشمان جادويي زيبارويان مسيحي به جان مجاهدان مسلمان افتاد و ترنم آوازه خوانان مه رو را به جاي برق شمشيرهاي خون ريز هديه مسلمانان كرد و شراب سرخِ شيرافكن را در كنار همه اين ها در حلقوم مسلمين ريخت تا بدين سان و در يك پروسه مدت دار، اندلس را به حسرتي هميشگي در دل مسلمين بدل نمايد . 

* * * * 
جمله زير از زبان "بنيامين نتانياهو " نخست وزير پيشين اسرائيل خطاب به مجلس نمايندگان امريكا بيان شده است: 
ارسال برنامه هاي ماهواره اي حاوي تصاوير زنان زيبا، با بدن هاي برهنه و نيمه برهنه و پرداختن به امور دينوي، از قبيل زندگي تجملي و البسه زيبا و صحنه هاي جنسي و مشاهده امور كاملا انحرافي باعث مي شود كه كودكان ايراني خواستار لباس هاي زيبا، زندگي تجملي و استخر و امثال اين ها شوند و با اين امر مي توان در ايران انقلابي به راه انداخت . 

يك سؤال جدي ؟! 
آيا طرح اندلسيزه كردن ايران اسلامي جدي است؟ آيا جدي است ؟! 
غفلت متوليان فرهنگي و اثر گذاران فكري ـ فرهنگي جامعه، شايد نشان آن باشد كه اين خطر آن چنان كه بايد و شايد، جدي نيست!!! 

پي نوشت ها: 
[1]- نور الدين آل على، اسلام در غرب، انتشارات دانشگاه تهران، ص 45 . 
[2]- گوستاو لوبون، تمدن اسلام وعرب، ص333. 
[3] - نورالدين آل علي، اسلام در غرب (تاريخ اسلام در اروپاي غربي)،1370، ص 3 و4. 
[4]- اعترافات، ج1، خدمات اسلام به اروپا، عطايي اصفهاني، چاپ چهارم، 1387، ص 32. 
[5]- محمد ابراهيم آيتى، اندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ص 14. 
[6]- حسن وطنخواه، اسلام در اندلس، مجله مشكوة، پاييز 1370، شماره‏32، ص 115 . 
[7]- گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب ، ص335 
[8]- همچنين، تدمير، جانشين پادشاه اندلس در زمان حمله دلاوران مسلمان، در نامه اي به رودريك، پادشاه اندلس در وصف دلاوران مسلمان اين گونه مي نگارد: مردمي به كشور ما آمده اند كه ندانيم آنها اهل آسمانند يا اهل زمين. اعترافات، ج1، خدمات اسلام به اروپا، عطايي اصفهاني، چاپ چهارم، 1387، ص 32. 
[9]- امير علي، تاريخ غرب و اسلام، ص542. 



منبع : سايت بولتن نيوز


 



ادامه مطلب ...


شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : مهدی       

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. 
 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند


 



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 23:53 ::  نويسنده : مهدی       

دنیای کشتی شکستگان 



ادامه مطلب ...


 
درباره وبلاگ

سلام .به وبلاگ من خوش اومدین.امیدوارم که با خوندن مطالب لذت ببرید.البته بعداز خوندن مطالب نظریادتون نره.این وبلاگ موضوعات ومطالب متنوعی داره اعم از مذهبی،علمی،و.....
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دینی،داستان،ع





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 55
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 4106
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1